۹.۲۱.۱۳۸۷

سفید تر از برف


منتظرم که برف برف ببارد.

می خواهم که سفیدیش را ببینم اما می دانم که سپید تر از او نیست
او زلال و پاک است و هیچ موجودی نمی تواند بی آلایش تر از او باشد.
پیش قطرات اشکش شبنم هم بی هویت است
در برابر گونه هایش برگ گل هم ضخیم است

بخشش او باران را هم شرمنده کرده
محبتش کویر دلم را سیراب ساخته
هستم چون او هست
خواهم بود اگر بماند......

۱ نظر:

ناشناس گفت...

زندگی عشق و ديگر هيچ...

قشنگ بود! خوشمان آمد!