۱۲.۲۷.۱۳۸۶

اولین آغاز




می خواهم بنویسم مدتهاست در انتظار نوشتنم اما دل و دست یاری نمی کرد جز چند برگ ناچیز و پراکنده که همگی انوهگینند وغمبار در کنج خلوتگاه من.
نمیدانستم که آیا می توانم احساسم را؛همه غم و شادیم را و تمامی وجودم را بیابم و به رشته ی تحریر درآورم
اما دریافتم در کوچه پس کوچه های تاریک و سرد ذهن؛ در کلاف سر در گم خیال و در روزهایی که سکوت، ناقوس زندگی من است هیچ اثری از خاطرات تلخ و شیرین؛ روزهای شاد واندوهبارو شیطنتهای معصومانه ی دخترک زیبای ماه رویم برایم نخواهد ماند پس خواهم نوشت و ماندگار خواهد شد آنچه که بایسته است
شاید این نوشته بهانه ای باشد برای حرف زدن؛ برای گفتن آنچه زبان از گفتنش تفره می رود؛

۳ نظر:

حسين حاجي غفاري گفت...

به جمع وبلاگ نویسان خوش آمدی

Tasvir Yek Zan... گفت...

سلام خوش آمدی

Passenger گفت...

منتظر هستم ببینم ناقوستو چهجوری مینوازی....