۱.۲۰.۱۳۸۷

تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی


در آرزوی تو بودم
در انتظار آغوش گرم و پر مهرت
چه سخت می پیمودم راه را بی حضورت
چقدر سخت و طاقت فرسا بود زیستن بی تو
حتی خواب هم نمی دیدم ، رویاهایم را ربوده بودی
آشفته و بی رمق فقط نیازمندت بودم
می خواستم که باشی برای همیشه و همه جا
غوغای درونم ترا می رنجاند اما ای کاش می فهمیدی که همه اش به خاطر تو بود
ناگهان کور سویی در دل تاریک شبهای تنهایی
آمده بودی و شانه به شانه تدارک شادی می دیدیم
بهار شده بود در اواسط زمستان سرد و برفی
جوانه زدم سر سبز و شاداب
آری واقعا آمده بودی، مترنم چون چغوت ها
هنوز هم باورش سخت است که همیشه دارمت حتی وقتی در کنارم نیستی
عاشقانه دوستت دارم و جاودانه باد این انس
باشد که تا واپسین لحظات عمر همراهت باشم ، همسایه قلبت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ghorboone oon dele BELATAKLIFET beram